یکی از ذاکر های سید الشهدا میگفت:دو ماه پیش خواهرم کربلا بود؛تعریف میکرد که توی صحن حضرت عباس علیه السلام بودیم و مداح داشت روضه میخوند!یه وقت دیدیم یه پیر مردی اومد یقه ی اون مداح رو گرفت و از بالا کشیدش پایین و داد زد "عباس دروغ میگه""عباس دروغ میگه"!!مداح ارومش کرد و گفت:چی شده پدر جان!!پیرمرد گفت:بعد از 25سال بچه دار شدم الانم که نوزده سالشه رفته تو کما!با خودم گفتم دوای دردش عباسه!
از اصفهان اومدم کربلا؛امروز زنگ زدن بهم گفتن بچه ات مرده!!
دروغ میگن که عباس حاجت میده!!مجلس به هم ریخت!
فرداش توی صحن حضرت عباس علیه السلام بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد!با خودمون گفتیم الان دوباره مداح رو میزنه!!دیدیم اومد جلوی چهار پایه ای که مداح روش وایساده بود دست مداح رو گرفت و گفت:بیا بغل ظریح بخون همه ی کسایی که دیروز بودنم باشن!!میخوام بگم غلط کردم!!همه رفتیم جلو!مداح گفت حاجی چی شده؟؟پیرمرد گفت:خانومم زنگ زده و گفته که موقعی که میخواستن بچمونو از سرد خونه ببرن غساله خونه کفنش کنن التماس کردم که ترو خدا بزارین یه بار دیگه بچمو ببینمش!
میگفت همینکه تو سرد خونه کشویی که بچمون توش بود رو کشیدیم بیرون دیدیم که روی پلاستیکی که بدن بچمون توش بود بخار نشسته!!!فورا بیرونش آوردیم و بهش شوک دادیم!الحمدلله به هوش اومد!!!پسرمون که اصلا تو قید و بند مذهب نبود تا نشست گفت بابای من کجاست؟؟گفتم بابات کربلاست!!گفت بهش بگو زمانی که توی کما بودم یه اقای قد بلندی که دست توی بدن نداشت اومد توی خوابم و بهم گفت :پاشو پسرم!به بابات سلام برسون و بهش بگو ابروی عباس یه بار توی سرزمین کربلا رفته بود!!چرا دوباره ابروی منو بردی؟؟ برو بهش بگو که "عباس هیچ وقت دروغ نمیگه".
التماس دعا
صلی الله علیک یا اباالفضل العباس