هوا سرد است
نبودنت بی امان می بارد
و
من در سخت ترین زمستان عمرم گیر کرده ام …
.
.
.
باران بهانه بود
تا تو زیر چتر من
تا انتهای کوچه بیایی
و دوستی مثل گلی شکوفه کند…
.
.
.
هیچ وقت حرفایی رو که
مردم موقع عصبانیت می زنن فراموش نکن
چون حقیقته !
.
.
.
زور که نیست !
وقتی نمی خواهی ام
آسمان را هم به زمین بدوزم
نمی آیی ،
تمام شعرهای عالم را هم که خرج کنم
مصرعی دوستم نخواهی داشت
کلمه ای …
حتی حرفی به یادم نخواهی آورد
زور که نیست !
.
.
.
هنوز گم می شوم
در هر خاطره ای که تو در آن پیدا می شوی
.
.
.
لحظه ها تنها مهاجرانی هستند که
هرگز باز نخواهند گشت
هرگز !
.
.
.
کویرم کرد
ابری که دلش جای دیگری گیر بود …
.
.
.
آری ، آمدن دلیل می خواهد
ماندن بهانه و رفتن هیچکدام …
.
.
.
در انتهای نگاهت کلبه ای خواهم ساخت
تا نگویی : “از دل برود هر آنکه از دیده برفت”
.
.
.
آخرش هم رفتی و
هزار بهانه به دست این غروب لامروت دادی
.
.
.
خیر و شر هر عمل کز آدمی سر می زند
مزد اعمالش بزودی پشت در ، در می زند
.
.
.
هر سال در روز تولدم
شمع های بیشتری برام اشک می ریزند
.
.
.
می گفت :
“هیچ کس مثل من زخمهات رو از بَر نیست”
راست می گفت …
.
.
.
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چـــــه زود بردی از یاد
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد
............................................................................................................................